حکم
سلام
اول از همه...........باران باش وببار.نپرس پیاله های خالی ازآن کیست
دوم از همه.. امروز عید فطر بود......هیچ وقت اشتیاقی واسه اومدنش نداشتم.! نمیدونم چرا!. دلم گرفته و باز هم نمیدونم چرا؟!!!!!!!!!! صبح اول وقت رفتیم یه جای خلوت نماز عید رو خونذیم. منم که طبق معمول فکرم وسط نماز به هر نا کجا آبادی میره الا اون جایی که باید بره! البته ..اون بین لحظه هایی رو هم به خدا فکر میکنم.![]()
بچه ها آخر تابستون همیشه واسم دلگیره. لحظه هاش واقعا کشنده ست! یادش بخیر پارسال عید فطر یه بارون باحال اومد...آخ که چه قدر من بارون رو دوس دارم...بیشتر از هر چیزدیگه ای تو طبیعت![]()
در ادامه مطلب یه مینی مال واستون گذاشتم به اسم حکم. مینی مال هم حتما میدونید چیه دیگه(داستان های کوتاهی که بی مقدمه شروع میشن خیلی سرع و بی مقدمه هم تموم میشن و یه لحظه خواننده رو به فکر میبرن. هر لطیفه یا داستان کوتاهی لزوما مینی مال نیست)
