امروز جمعست. در حال حاضر دارم میمیرم از گرسنگی.
اول از همه..یه جمله از کورش کبیر.هرگز به فردا نیندیش.فردا اندیشه هایی برای خود دارد.رنج هر روز برای همان روز کافیست
چه روز مزخرفیه.!هیچ اتفاق خاصی نیفتاده.قرار بود بریم واسه مدرسه کفش بخریم که موکول شد به فردا
طبق معمول هم امشب افطاری دعوتیم.....دیگه وجداناااااا خسته شدم!!!! دیشب هم دعوت بودیم خونه عمه ام اینا.یه بنده خدایی رو هم بعده چند وقت دیدم.این بنده خدا یه فامیل دوره.یعنی از همون فک و فامیل عمه ام.به اسم مهدی.که بچه فوق العاده باحالیه و من از همون دوران طفولیت ازش خوشم میومده.نمیدونم چرا شاید چون خیلی بچه ی تخسیه! دوسش دارم. البته به چشم برادری ها!! من چشم پاکم. خودم bfعزیز تر از جان دارم.موقعش که بشه از اونم واستون مینویسم
راستی دیشب شب قدر بود.ما رفته بودیم مصلا.خیلی چیزا از خدا خواستم. ولی بازم طمع میکردم و راضی نمیشدم. خلاصه اخرش خیال خودم و همه رو راحت کردم و گفتم..خدایا همه چی خوب باشه برای همه...........